تردیدی نیست رسیدن به یک درک عمیق از نوع رفتار، خطوط قرمز و هدف نهایی کشورها نقش مهمی در پیروزی در مذاکرات حساسی همچون پرونده هستهای ایران خواهد داشت. در این میان اهداف بلوک آمریکایی شامل تمامی کشورهای انگلیسی زبان بعلاوه ژاپن در برخورد هر چه شدیدتر با ایران کاملا روشن است اما این وضوح در عملکرد بلوک اروپای قارهای و بلوک آسیایی (چین و روسیه) وجود ندارد. بخصوص عملکرد روسیه همواره در ایران موجب شگفتی میشود. دو تفسیر در مورد عملکرد روسیه وجود دارد. تفسیر تیم سابق مذاکره کننده هستهای این بود که روسیه یک قدرت درجه اول جهانی نیست و نهایتا در زمینه پرونده هستهای ایران تابع تصمیمات غرب خواهد بود و بنابر این بهترست از ابتدا با ارباب مذاکره کنیم. تیم جدید هستهای بنظر میرسد نقش بیشتری برای روسیه قایل باشد. دستکم لاریجانی تصور میکند روسیه ظرفیت خوبی بلحاظ تبلیغاتی برای تاثیرگذاری بر غرب برخوردار است و ازینرو میتوان گفت پس از اروپا دومین طرف مذاکره جدی تیم جدید روسیه است. البته این بمعنای تکیه بر روسیه نیست. در واقع روسیه بدلیل مواضع متلون هستهایاش مهرهای مناسب جهت پاسکاری مداوم بین ایران و غرب است در حالی که چین ثبات قابل توجهی در مواضعش دارد و خیلی هم طرف مذاکره قرار نمیگیرد. اما مشکل اصلی در رابطه با روسیه فهم رفتار متناقض این کشور است.
زمانی که پس از فوت زودهنگام رییسجمهور انتصابی روسیه، میخائیل گورباچف از سوی حزب کمونیست به ریاست جمهوری رسید توازن قوا در عرصه تبلیغات جهانی در اثر پیشرفتهای غرب در زمینه شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای به ضرر روسیه تغییر کرده بود. این پیشرفتهای تکنیکی با تاکید بیشتر بر اهمیت تبلیغات و روابط عمومی در سرویسهای اطلاعاتی غربی همراه شد و با چاشنی ناتوانی روسیه در این زمینه، منجر به شکست تبلیغاتی بلوک کمونیسم در برابر سرمایهداری شد. ازینرو گورباچف آغاز دوره جدیدی از سیاست گلاسنوست (تبلیغات) را اعلام کرد. برای کاهش فشار تبلیغاتی غرب، مقامات روسیه مطابق معمول در دورههای گلاسنوست در مذاکرات و سخنرانیهای رسمی کمونیسم را زیر سوال بردند و تغییراتی جهت باز کردن فضا و افزایش انتقادات درون-سیستمی انجام دادند. دشمنی با غرب بطور نمادین با مذاکرات سطح بالا و پیمانهای خلع سلاحی کاهش یافت. در این اثنا با کودتای بوریس یلتسین نظام کمونیستی شوروی سابق سقوط کرد و روسیه اقمار خود را یکی پس از دیگری رها کرد. آیا این کودتا چیزی شبیه به انقلابهای رنگی دوران پس از یازده سپتامبر بود که توسط آمریکا هدایت و حمایت شد؟ بنظر اینطور نمیرسد. غرب پاداش روسیه در چرخش بسوی سرمایهداری را با زیرکی داد. آمریکا لحظهای از بلعیدن اقمار سابق روسیه غافل نشد و ناتو سالها پس از انحلال پیمان رقیب ورشو گامهای بلند خود را بسوی شرق آغاز کرد. اتحادیه اروپا سهم بزرگی از کشورهای بازمانده از بلوک شرق سابق را بدست آورد و آمریکا موجی چند میلیونی از فرار مغزهای روسی را پذیرا شد. با این وجود مدتها طول کشید تا آمریکا چنان نفوذی در جمهوریهای سابق شوروی بدست آورد که بتواند کودتاهای رنگی ولو موقتی و بیثبات بوجود بیاورد. در این میان با وقوع کودتا در روسیه اتفاق قابل ملاحظهای رخ نداد. مطبوعات غرب در توضیح این مساله نوشتند که همان نخبگان کمونیست اینک لباس ملیگرایی پوشیده و هنوز در راس قدرت هستند. حاکمان جدید از میان دستگاههای اطلاعاتی شوروی سابق برخاستند و بدون کمونیسم اینک بیپرده در راه افزایش قدرت بینالمللی روسیه گام برمیداشتند. برخورد سرد غرب با روسیه جدید موجب سرخوردگی مردم این کشور شد تا جایی که آنها دوباره خواستار بازگشت کمونیسم شدند. اما مسوولان بنظر نمیرسید با مساله غیرمنتظرهای برخورد کرده باشند و نشانهای از تجدیدنظرطلبی از خود بروز نمیدادند. با وجود تسخیر عراق (متحد روسیه در خاورمیانه) توسط آمریکا و انواع انقلابهای رنگی در حیات خلوت روسیه که توسط آمریکا سازماندهی میشود روسیه هنوز با جدیت خواستار عضویت در ناتو و اتحادیه اروپایی و سازمان تجارت جهانی است. مسکو نشان داده است که پیروزی نهضتهای آزادیبخش ضدآمریکایی در سراسر جهان چندان او را بوجد نیاورده است. در جای خود روسیه با معامله بر سر ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت و صدور قطعنامه بر ضد کره شمالی توانست مجوز ورود به سازمان تجارت جهانی را از آمریکا کسب کند. همینطور چند روز قبل که تقاضای عضویت روسیه در اتحادیه اروپا توسط لهستان (متحد آمریکا در اروپا) وتو شد این امر سبب هشدار شدیداللحن روسیه به این کشور شد. سیاست گلاسنوست گورباچف در بهبود رابطه با چین هنوز کمونیست (که در دهه هفتاد و در اوج جنگ سرد آسیب دیده بود) بدون وقفه ادامه دارد.
بنظر میرسد روسیه با حاکمانی که تجربه غنی از رویارویی با بلوک غرب را دارند در اندیشه جهان آینده نیاز به متحدانی بزرگتر از کشورهای اقماری دارد. این کشور اقمار خود را رها کرده است تا به متحدین جدیدی دست یابد. در حال حاضر چین یکی ازین متحدین است اما تکلیف اروپا روشن نیست. در واقع ارتش دیپلماتیک روسیه بیوقفه به غرب میتازد. روسیه با فشارهای خود در زمینه انرژی امیدوار است راه ورود خود به اتحادیه اروپا و ناتو را هموار کند. اروپایی که با حضور روسیه به وسعت شگرفی دست مییابد و از نظر منابع انرژی خودکفا میشود با استفاده از فناوری پیشرفته نظامی روسیه پاشنه آشیل خود در برابر آمریکا را در زمینه توازن نظامی رفع کرده و ظرفیت سیاسی خود در استقلال از آمریکا را بمنصه ظهور خواهد رساند. برای رویارویی با آمریکا و تشکیل قطب قدرت جدید جهانی روسیه پول کم دارد و اروپا ارتش و این دو بخوبی با هم جور خواهند شد. در این زمینه تحلیلی است که میتوانیم نوع تحرکات آمریکای نگران را درک کنیم. آمریکا با اینکه توانسته پویاترین اقتصاد جهان یعنی ژاپن را به همپیمانی کامل و مطیع تبدیل کند از اتحاد روسیه و اروپا واهمه دارد. آمریکا تلاش میکند با خریدن کشورهای اروپای شرقی و نصب سیستمهای ضد بالستیک در این کشورها مانعی میان روسیه و اروپا ایجاد کند. روسیه نیز به تحرکات سریع خود در این زمینه ادامه میدهد. چند هفته قبل روسیه پیشنهاد یک معامله بزرگ را به اروپا داد که بر مبنای آن روسیه یک مخزن بزرگ گازی را که برای آمریکا در نظر گرفته شده بود در ازای امتیازات بلندمدت به اروپا واگذار خواهد کرد. تحولات پرونده هستهای ایران هم نشاندهنده تلاش مشترک اروپا و روسیه برای محدود کردن دامنه عمل آمریکاست و تحولات آینده روشن خواهد کرد که روسیه تا چه حد در این رویای اروپایی خود موفق خواهد بود.
|
جریان دانشجویی دوباره بیدار شده و آرامش باندهای ثروت و قدرت را برهم زده و موجب واکنش آنها شده است. مدتها بود که جریان دانشجویی دوران رکود فعالیت سیاسی خود را میگذراند اما امروز به لطف عملکرد ننگین قوه قضائیه در چندین پرونده ملی دانشجویان بار دیگر انگیزه لازم برای حضور در صحنه را یافتهاند. شاید بتوان استارت این حرکت را جنجال روزنامههای دوم خردادی درباره اظهارات فاطمه رجبی در مورد سفر خاتمی به آمریکا دانست. فاطمه رجبی در بازگشت از سفر حج ضمن پاسخ به حملات مخالفان عنوان کرد که خاتمی از ترس اینکه چند بسیج دانشجویی بیانیه بدهند دیدار خود با کارتر را لغو کرد. این اشارات زمینه روانی لازم برای فعالیت مجدد جنبش دانشجویی را فراهم کرد. پس از صدور آراء غیرعادلانه قوه قضائیه و در شرایطی که در اثر چند سال عملکرد ناصواب قوه قضائیه همه امیدها برای مبارزه با مفاسد اقتصادی و اجرای فرمان هشت مادهای رهبری از بین رفته بود این بار اصولگرایان عزم خود را بر برخورد با این رویه جزم کردند. در مصاحبههای تلویزیونی اعضای دولت کاملا مشخص بود که کابینه تصمیم قاطعانه برای ایستادگی در برابر تصمیمات غیرموجه قوه قضائیه گرفته است. برای اولین بار وزرا به فاصله چند ساعت از صدور چنین احکامی جلوی دوربینها حاضر شده با انتقاد شدید از قوه قضائیه پیگرد قانونی قاضی صادر کننده رای (در مورد پرونده هاوایی) را خواستار شدند. در این اثنا جنبش عدالتخواه دانشجویی که پس از مایوس شدن از پیشبرد فرمان هشت مادهای تقریبا منحل شده بود از طرف نخبگان اصولگرا فراخوان به واکنش شد. مسعود دهنمکی در وبلاگ خود نوشت «از لبنان رفتن واجبتر، از زنجیره انسانی دور نیروگاه مهمتر، از کاریکاتور فلان آقا در روزنامه مهمتر، از موی کاکل دختران گناهتر، از آستین کوتاه پسران بدتر. اینجاست که باید فشار از پایین و چانهزنی از بالا صورت گیرد .... حتی اگر متهم به گروه فشار شوید.» از آن روز تاکنون جنبش عدالتخواه دانشجویی دوباره زور بازوی خودش رو جمع کرده و دعوای جدیدی رو شروع کرده. این موضوع برای جریان اصولگرایی بسیار مهم است چرا که در اصل این جریان در پی فرمان هشت مادهای حرکت سیاسی خود را آغاز کرد و آن وقتها هنوز حتی احمدینژادی هم نبود که سمبول اصولگرایی بشود. البته این روزها همه گروههای سیاسی درباره عدالت صحبت میکنند و وضعیت طوری شده که کلمه عدالت دیگر معنای سابق تند و تیز خود را از دست داده، شاید با تقابل اخیر بین اصولگرایان و قوه قضائیه این کلمه دوباره احیا شود.
چند شب قبل در برگشت به خانه سوار اتوبوس بودم و گفتگوی دو جوان را در صندلی عقبی گوش میکردم. هر دو کارشناسی در زمینه فنی حرفهای (قطعهسازی) از دانشگاه یزد بودند. یکیشان مراجعه کرده بود به کارخانه برای کار در رشته خودش بهش گفته بودند ماهی 160 هزار تومان و پرسیده بودند سربازی رفتهای؟ که نرفته بود و شده بود ماهی هشتاد تومان. این جوان هم به کار آزاد روی آورده بود. پرسید زن گرفتهای؟ نه بابای حسرتباری گفت. آن وقت در روزنامه میخوانیم که فلان مدیر شرکتهای دولتی ماهی 8 میلیون حقوق میگیرد. به خدا ما مسئولیت داریم. شما فکر میکنی انرژی حسرتهای فقرا در این نظام آفرینش کجا برود خوب است؟ غیر از فرق سر ما؟ ثروتمندان هرگز حتی نفهمیدند عمق ناراحتی فقرا چقدر است. آنها چه میدانند یک بچه افسریه وقتی کنار دست چند تا شمال شهری مینشیند چطور خودش را جمع میکند و سرش را پایین میاندازد. اگر این ظاهرش است باطنش چه خبر است؟ چقدر این جامعه به پایین شهریها فشار حقارت وارد میکند؟ فقط خود فقرا میدانند. بالا شهریها خیلی سنگینتر و قشنگتر حرف میزنند آنها بهتر لباس میپوشند آداب اجتماعی بالاتری دارند کلاس آنها بالاتر است. آن طرف این سکه حقارت پایین شهریهاست. بگذریم اما خدا از ما خواسته بین فقرا زندگی کنیم نه بین ثروتمندان شاید به همین دلیل. رفیق عزیز حقوقهای میلیونی ممکن است در خانه من و تو را هم بزند ... آن وقت کجاست کسی که مثل احمدینژاد حقوقش را نگیرد و تازه کار هم بکند؟ شاید هم به این نتیجه برسیم که بهتر است ما این حقوق را بگیریم و به اسلام با آن خدمت کنیم!
|
چند شب قبل شبکه پنج سیما در برنامه «امروز تهران» یک گزارش طولانی سراسر توهین و حمله به دولت پخش کرد. مجری برنامه آقای خیرخواه تا جایی جلو رفت که دولت را متهم به القاء ترس در میان کارکنان بانکها برای جلوگیری از اظهارنظرات منفی در زمینه طرح تغییر ساعت بانکها نمود. این برنامه که بیشتر یک کار سفارشی پکیج بنظر میرسید به بیشتر سیاستهای دولت حمله کرد. حتی گران شدن اتوبوسها را نیز تلویحا به لیست اقدامات سوء دولت افزود. محتوای آن القاء غیرکارشناسانه بودن تصمیمات دولت و بیمنطقی و لجاجت و سرسختی شخص رییس جمهور بود. گزارشگر برنامه مدام به سراغ افرادی که پشت در بانک صف کشیده بودند میرفت و آنها هم بیدریغ هرچی دل تنگشان میخواست نثار این طرح میکردند.
البته من و شما کاملا واقفیم که به هر حال موسم انتخابات است و هیچ تعجبی ندارد اگر یکباره کودتایی 10 میلیاردی در خبرگزاری سابقا اصولگرای مهر انجام بشود. تا جایی که نه تنها در مسایل شهری نظرات تلطیف شود بلکه موضع هستهای مهر هم 180 درجه بچرخد. کار مهر به جایی رسیده که مینویسد: «لاریجانی معتقد است تحریمها بر اقتصاد ایران اثری ندارد». توجه کنید که این واژه «معتقد است» را سابقا برای اظهارات جنگطلبانه آمریکا و اسراییل بر ضد ایران و بمنظور احمقانه نشان دادن آن بکار میبردند. تحرکات مدیر پرشین بلاگ هم که دیگر به سطح رسانهای کشیده شده است. البته من حدس میزنم رقمها برای شبکه پنج سیما بالاتر از این حرفها باشد. یادم هست یک زمانی بنده خدا چمران را دعوت کرده بودند به این برنامه. همین آقای خیرخواه وسط صحبتهای چمران شروع کرد بنحوی که در تصویر دیده میشد به او مطالبی را القا کردن که فلان چیز را در جواب بگویید. البته چمرانها بر کلام مسلطند و آدمهای شیادی مثل خیرخواه هرگز به گرد پای آنها هم نمیرسند. اما در باب جو وحشت حاکم بر بانکها: اینقدر سنگین است که بیچاره کارمندان صبحها تا لنگ ظهر از فشار آن خوابند.
اما برخی مطالب کارشناسی هم در این برنامه مطرح شد. از جمله ادعا شد از آنجا که بانکها تنها کسر کوچکی از ادارات دولتی را تشکیل میدهند تغییر ساعت کاری آنها تاثیری بر ترافیک ندارد. خب اگر کسر کوچکی هستند شما چرا اینقدر خودتون رو به در و دیوار میکوبید؟ واقعیت این است که درصد بزرگی از کارهای اداری و تجاری مردم به بانکها وابستگی کامل دارد و تا بانکها باز نشوند این کارها راه نمیافتد. علت تشکیل صف جلوی بانکها نیز همین است. دولت نیز با علم به این مساله با عقب انداختن ساعت شروع به کار بانکها تمامی این حجم کار اداری و تجاری را وادار میکند که پس از چند روز معطل ماندن پشت درهای بسته بانک ازین ببعد ساعت شروع بکار خود و مراجعات اداریشان را مطابق با ساعت کار بانکها تنظیم کنند تا به مشکل برنخورند. بنابراین آنهایی که غر میزنند کسانی هستند که متوجه نشدهاند با زندگی در کلانشهر تهران باید هزینههایی بپردازند. از جمله این هزینهها این است که برخی اشخاص وقت خود را ازدست بدهند تا ترافیک، کل شریان حیاتی شهر را قطع نکند.
|
مهمترین ایرادی که چه بسا از دیرباز به مدافعین افزایش رشد جمعیت وارد کردهاند این است که ما با همین جمعیت فعلی هم مشکل گرسنگی داریم چه برسد به اینکه بخواهد افزایش هم پیدا کند. در جواب باید به این مساله اشاره کنیم که طبق آمارهای موجود تنها 10% زمینهای کشاورزی مستعد کشت در سراسر جهان مورد استفاده قرار میگیرد پس دست کم میتوان مدعی شد امکان افزایش ده برابری جمعیت فعلی وجود دارد. حال اگر حداکثر نرخ رشد جمعیت را بصورت 3% در سال در نظر بگیریم فکر میکنم قریب نیم قرن میتوان چنین رشدی را بدون نگرانی از پایان زمین برای کشاورزی ادامه داد. آمار دیگری میگوید هماکنون در آمریکا تنها 6% جمعیت این کشور به کشاورزی اشتغال دارند در حالی که این کشور بزرگترین صادرکننده محصولات کشاورزی نیز هست. اگر این آمار را با وضعیت قرون قبلی که اکثریت مردم کشاورز بودند مقایسه کنیم متوجه میشویم که بهرهوری در کشاورزی با رشد فناوری بالا رفته است. جهش تولیدی اخیر در ایران که با تزریق دانش به بخش کشاورزی ایجاد شد و منتهی به خودکفایی در گندم و برخی دیگر از محصولات اساسی شد این موضوع را بخوبی نشان میدهد. ممکن است گفته شود مساله اصلی کمبود آب شیرین است نه زمین یا نیروی کار کشاورزی. در این مورد باید یادآوری کنیم که این کمبود همیشه وجود داشته است اما بشر با خلاقیت خود توانسته از منابع آب شیرین بهترین بهرهبرداری را بکند. کافی است توجه کنیم که آب شیرین بصورت باران در سراسر کره زمین بیش از آنچه نیاز داریم هست اما مخلوط شدن این آب شیرین با املاح است که آنرا غیرقابل استفاده میکند. بشر از دیرباز ابتکاراتی برای استفاده ازین منابع بکار برده است. بعنوان مثال چاه زدن یکی ازین اختراعات است یا سد بستن بر روی رودخانههای شیرین. البته کسی انتظار ندارد با یک ابتکار برای همیشه خیال بشر راحت باشد. باید باز هم تلاش کرد اما ناامیدی و خودکشی از ترس مرگ مفهومی ندارد. البته چشمانداز آب شیرین کاملا روشن است چرا که یکی از محصولات فرعی نیروگاههای هستهای که قرار است هزاران تا از آنها در قرن آینده ساخته شود آب شیرین است که میتواند دشتهای وسیعی را آبیاری کند.
یکی دیگر از اشکالاتی که این روزها از زبان آقای توکلی مطرح شد این بود که هر وقت مشکل بیکاری همین جمعیت فعلی را توانستیم حل کنیم بفکر افزایش بیفتیم. پاسخ این است که با افزایش جمعیت تقاضا نیز افزایش میابد و در نتیجه مشاغل جدید ایجاد میشود. در حال حاضر دولتها در سراسر جهان سعی میکنند با پایین آوردن نرخ بهره و تزریق پول در جامعه بطور مصنوعی تقاضا را بالا ببرند. وقتی جمعیت کشور دو برابر شود طبعا دوبرابر غذا و کشاورز نیاز دارد و دو برابر پارچه و کارخانه پارچهبافی. بنابر این اساسا رشد جمعیت تاثیری بر کم و زیاد کردن نرخ بیکاری نخواهد داشت.
|
از زمانی که در ده هزار سال قبل فن کشاورزی توسط بشر اختراع شد تمامی نظامات زندگی تغییر کرد و یکجانشینی جای کوچنشینی و شکارگری را گرفت. واحد اقتصادی بنام روستا شکل گرفت و رفتهرفته از مازاد تولید غذا در روستاها امکان گسترش شهرها نیز فراهم شد. نظام تامین اجتماعی که تا پیش از آن بر مبنای قبیله قرار داشت تبدیل به خانواده گسترده شد. منظور از نظام تامین اجتماعی مکانیسم حمایتی جامعه در برابر مسایل مربوط به بقای نوع است. بعنوان مثال فردی که در قبیله زندگی میکرد میتوانست از خدمات دفاعی قبیله در برابر مهاجمان بهرهمند باشد و البته مسئولیت دفاع را نیز در مقاطعی عهدهدار بود. این فرد اگر در طول زندگیاش دچار نقص عضو یا فقر میشد از طرف قبیله مورد حمایت قرار میگرفت. پس از انقلاب کشاورزی وظایف تامین اجتماعی به عهده خانواده گسترده (شامل یک فامیل بزرگ که در زیر یک سقف زندگی میکردند) گذاشته شد. اکنون که در حدود دو سده از سومین دوره زندگی بشر بنام دوره صنعتی میگذرد مجموعه این وظایف به واحدی بنام دولت ملی منتقل شده است.
در تمام دوران کشاورزی-محور که نسبت به آن اطلاعات مناسبی داریم مساله جمعیت نقش محوری در نظام تامین اجتماعی داشته است. اشخاص تلاش داشتند که زودتر ازدواج کنند و بچههای زیادی داشته باشند تا در روزگار پیری عصای دستشان باشد. تعداد زیاد فرزندان نشانه قدرت اجتماعی بود و با تجویز چند همسری برای مردان اجازه داده نمیشد هیچ زنی که توانایی تولید مثل داشته باشد ازین مساله بازبماند. اما با وقوع انقلاب صنعتی و تشکیل دولت مدرن (نو) بنابر اطلاعات آماری موجود همزمان با کاهش بار خانواده در تامین اجتماعی این نهاد اجتماعی با کاستن از تعداد فرزندان رو به کوچکتر شدن نهاد و بتدریج نرخ رشد جمعیت کاهش یافت. بمحض اینکه پدران و مادران احساس کردند دیگر نیازمند بچههایشان نخواهند بود کمتر زحمت بچهدار شدن را بخود دادند و این موضوع امروزه تا جایی پیش رفته است که حتی مردم کمتر ازدواج میکنند. زمانی در اوایل این تحول ادعا میشد که خوشبختی در داشتن روابط جنسی بدون مسئولیتهای بچهداری است، اما اکنون روشن شده است که بدون نیاز به تولید مثل اصولا خانواده روزبروز کمتر و کمتر حتی تشکیل خواهد شد. بدون بچه لذت جنسی نیز رنگ باخت و مسلما روابط ناپایدار و گاهبگاه بیبندوبار امروزی حتی از نظر رضایتمندی جنسی نیز قابل قیاس با خانواده ثابت نیست. اما آیا این وضع در آینده پایدار خواهد بود؟
بلحاظ نظری رشد جمعیت بالا موجب ایجاد هرم جمعیتی مثلثی و رشد پایین جمعیت موجب ایجاد هرم جمعیتی استوانهای میشود. باریک شدن تدریجی هرم میتواند ناشی از مرگ و میر طبیعی و یا ناشی از رشد طبیعی تعداد پدر و مادرها باشد. با تشکیل دولت رفاه نظام تامین اجتماعی به این شکل تغییر یافت که دولت از جوانان شاغل مالیات میگرفت و آنرا صرف تامین خدمات بازنشستگی و بیمه بهداشتی برای فقرا و سالمندان میکرد. اکنون همه جا این ندا به گوش میرسد که دولت رفاه شکست خورده است. زیرا روزبروز تعداد کمتری مالیات دهنده برای پرداخت حقوق هر بازنشسته پیدا میشود. هرم سنی استوانهای شده است به این معنی که تعداد جمعیت بازنشسته افزایش قابل توجهی یافته و جوانان شاغل کاهش یافتهآند. واکنش همیشگی دولتهای غربی تا بحال اینگونه بوده است که میزان مالیاتها را افزایش دادهاند تا جایی که یک فرد شاغل برای داشتن بیمه بازنشستگی باید بخشی حتی در حدود نصف حقوق خود را بعنوان مالیات بپردازد. از طرف دیگر با پیشرفت علم پزشکی روزبروز دستگاههای پرهزینهتر و آزمایشات متنوعتری باب میشود و عمدتا مشتری این خدمات نیز سالمندان هستند. در نتیجه چنین وضعیتی روزبروز مردم ترجیح میدهند از بیمه شدن خودداری کنند و امروزه پیشرفتهترین کشور جهان یعنی ایالات متحده دارای یکی از درصدهای بزرگ مردم محروم از بیمه درمانی است. در ایران با اینکه هنوز هرم جمعتی دارای پایداری نسبی است ولی بخش بزرگی از بودجه دولت تنها صرف پرداخت حقوق بازنشستگان میشود. دولت در سالهای اخیر مجبور بوده است بخش بزرگی از داراییهای خود را در ازای بدهیهایش به سازمان تامین اجتماعی که اکنون بزرگترین سرمایهگذار ایران است واگذار کند. با این حال مسئولین این سازمان تنها میتوانند دوام آنرا تا حداکثر ده سال آینده تضمین کنند. اخیرا دلتهای اروپایی که ازیم معضل بتنگ آمدهاند اقدام به افزایش گامبگام سن بازنشستگی میکنند. اما هر حزبی که در این زمینه قدمی برمیدارد با واکنش خشمگینانه رایدهندگان میانسال روبرو و شکست میخورد. کار بجایی رسیده است که مساله تامین اجتماعی را آزمون بقای دمکراسی میدانند.
بلحاظ تئوری راهحل کاملا روشن است. فارغ ازینکه چه نهادی مسئول سازماندهی تامین اجتماعی باشد (دولت، خانواده یا قبیله) چیزی باید وجود داشته باشد تا تقسیم شود و این ارزش افزوده تنها با کار مولد نسل شاغل جوان بوجود میآید. بنابراین از زاویه نگاه تامین اجتماعی کاهش رشد جمعیت تنها ناقوس مرگ یک جامعه را بصدا درمیآورد اگر چه موقتا با کاهش تعداد نانخورها افزایش کاذب رفاه را به ارمغان بیاورد.
|